از هجرت و همچنين از جهاد، تعبير و تفسير ديگرى هم شده است و آن اينكه از هجرت تعبير به هجرت از گناهان مىشود: الْمُهاجِرُ مَنْ هَجَرَ السَّيِّئاتِ مهاجر كسى است كه از گناهان هجرت كند و دورى گزيند.
آيا اين تعبير و تفسير درست است يا نه؟ مثلًا كسى كه به گناهى آلوده است اگر از آن گناه دست شست، كناره گيرى كرد و دور شد، نوعى مهاجر است چون از گناه دورى جسته است. با اين منطق همه توبه كاران دنيا مهاجر هستند چون يكمرتبه گناه و سيّئه را كنار گذاشته و از آن هجرت كردهاند، نظير فُضَيْل بن عياض و بُشر حافى. فضيل بن عياض مردى است كه در ابتدا دزد بود. بعد تحولى در او پيدا شد، تمام گناهان را كنار گذاشت، توبه واقعى كرد و بعدها يكى از بزرگان شد. نه فقط مرد باتقوايى شد، بلكه معلم و مربى عده ديگرى شد، درحالى كه قبلًا يك دزد سر گردنه گيرى بود كه مردم از بيم او راحتى نداشتند.
يك شب از ديوارى بالا مىرود، روى ديوار مىنشيند و می خواهد از آن پايين بيايد. اتفاقاً مرد عابد و زاهدى شب زنده دارى مىكرد، نماز شب مىخواند، دعا مىخواند، قرآن مىخواند و صداى حزين قرآن خواندنش به گوش مىرسيد. ناگهان صداى قرآن خوان را شنيد كه اتفاقاً به اين آيه رسيده بود: الَمْ يَأْنِ لِلَّذينَ امَنوا انْ تَخْشَعَ قُلوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ آيا وقت آن نرسيده كه مدعيان ايمان، قلبشان براى ياد خدا نرم و آرام شود؟ يعنى تا كى قساوت قلب، تا كى تجرّى و عصيان، تا كى پشت به خدا كردن؟! آيا وقت روبرگرداندن، رو كردن به سوى خدا نيست؟ آيا وقت جدا شدن از گناهان نيست؟ اين مرد كه اين جمله را روى ديوار شنيد، گويى به خود او وحى شد، گويى مخاطبْ شخص اوست؛ همان جا گفت: خدايا! آرى، وقتش رسيده است، الآن هم وقت آن است. از ديوار پايين آمد و بعد از آن، دزدى، شراب، قمار و هرچه را كه احياناً مبتلا به آن بود كنار گذاشت. از همه هجرت كرد و دورى گزيد. تا حدى كه براى او مقدور بود، اموال مردم را به صاحبانشان پس داد يا لااقل استرضاء كرد، حقوق الهى را ادا كرد، جبران مافات كرد. پس اين هم مهاجر است يعنى از سيّئات و گناهان دورى گزيد.
در زمان امام موسى كاظم عليه السلام مردى در بغداد بود به نام بُشر؛ از رجال و اعيان و عيّاشان بغداد بود. يك روز حضرت موسى بن جعفر (سلام اللَّه عليه) از جلوى درب خانه اين مرد میگذشت. اتفاقاً كنيزى از خانه بيرون آمده بود براى اينكه زباله هاى خانه را بيرون بريزد. در همان حال صداى تار از آن خانه بلند بود. معلوم بود كه ميخوارگان در آنجا مشغول ميخوارگى و خوانندگان و آوازه خوانان مشغول آوازخوانى هستند. امام از آن كنيز به طعن و استهزاء پرسيد: اين خانه، خانه كيست؟ آيا صاحب اين خانه بنده است يا آزاد؟ كنيز تعجب كرد، گفت: آيا نمی دانى؟ خانه بُشر، يكى از رجال و اعيان است. او مىتواند بنده باشد؟! معلوم است كه آزاد است! فرمود: آزاد است كه اين سر و صداها از خانهاش بيرون مىآيد؛ اگر بنده بود كه اوضاع اينطور نبود. امام اين جمله را فرمود و رفت. اتفاقاً بشر منتظر بود كه اين كنيز برگردد. چون او دير برگشت، از او پرسيد: چرا دير آمدى؟ گفت: مردى كه علائم صالحان و متقيان در سيمايش بود و آثار زهد و تقوا و عبادت از او پيدا بود، از جلوى درب خانه عبور می کرد، چشمش كه به من افتاد سؤالى كرد، من هم به او جواب دادم. گفت: چه سؤالى كرد؟ گفت: او پرسيد صاحب اين خانه آزاد است يا بنده؟ من هم گفتم آزاد است. او چه گفت؟ او هم گفت: بله كه آزاد است، اگر آزاد نبود كه اينطور نبود! همين كلمه، اين مرد را تكان داد. گفت: كجا رفت؟ كنيز گفت: از اين طرف رفت. بشر مجال اينكه كفش به پا كند پيدا نكرد؛ پاى برهنه دويد و خود احساس كرد كه اين مرد بايد امام كاظم (سلام اللَّه عليه) باشد. خود را خدمت امام رساند و به دست و پاى ايشان افتاد و گفت: آقا! از اين ساعت مىخواهم بنده باشم، بنده خدا باشم. اين آزادى، آزادى شهوت است و اسارت انسانيت. من چنين آزادىاى را كه آزادى شهوت باشد، آزادى دامن باشد، آزادى تخيّل باشد، آزادى جاه و مقام باشد و آن كه اسير است عقل و فطرت من باشد، نمىخواهم. می خواهم از اين ساعت بنده خدا و از غير خدا آزاد باشم. همان لحظه به دست امام توبه كرد؛ يعنى در همان لحظه از گناهان دورى جست، كناره گيرى كرد، تمام وسايل گناه را بدور ريخت و به گناهان پشت و به طاعت رو كرد (الْمُهاجِرُ مَنْ هَجَرَ السَّيِّئاتِ). پس اين هم مردى است مهاجر، چون از گناهان هجرت كرد. مجموعه آثاراستاد شهيد مطهرى، ج23، ص: 591
آخرین نظرات