This is the "Sidebar 2" container. You can place any widget you like in here. In the evo toolbar at the top of this page, select "Customize", then "Blog Widgets".
پيرمرد نصرانى، عمرى كار كرده و زحمت كشيده بود، اما ذخيره و اندوختهاى نداشت، آخر كار كور هم شده بود. پيرى و نيستى و كورى همه با هم جمع شده بود و جز گدايى راهى برايش باقى نگذارد؛ كنار كوچه مىايستاد و گدايى مىكرد. مردم ترحم مىكردند و به عنوان صدقه پشيزى به او مىدادند و او از همين راه بخور و نمير به زندگانى ملالت بار خود ادامه می داد.
تا روزى اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام از آنجا عبور كرد و او را به آن حال ديد. على به صدد جستجوى احوال پيرمرد افتاد تا ببيند چه شده كه اين مرد به اين روز و اين حال افتاده است، ببيند آيا فرزندى ندارد كه او را تكفل كند؟ آيا راهى ديگر وجود ندارد كه اين پيرمرد در آخر عمر آبرومندانه زندگى كند و گدايى نكند؟. كسانى كه پيرمرد را مىشناختند آمدند و شهادت دادند كه اين پيرمرد نصرانى است و تا جوانى و چشم داشت كار مىكرد، اكنون كه هم جوانى را از دست داده و هم چشم را، نمىتواند كار بكند، ذخيرهاى هم ندارد، طبعا گدايى مىكند.
على عليه السلام فرمود: «عجب! تا وقتى كه توانايى داشت از او كار كشيديد و اكنون او را به حال خود گذاشتهايد؟! سوابق اين مرد حكايت مىكند كه در مدتى كه توانايى داشته كار كرده وخدمت انجام داده است. بنابر اين برعهده حكومت و اجتماع است كه تا زنده است او را تكفل كند. برويد از بيت المال به او مستمرى بدهيد.»
در ايران پس از برقراري حكومت مشروطه ، در تاريخ ۰۱/۰۲/۱۲۸۷ شمسي در مجلس اول قانوني با نام ” قانون وظايف ” وضع شد كه براي وراث ارباب حقوق ديواني يعني عائله كارمندان متوفاي دولت حقوق برقرار شود . طبق اين قانون پدر ، مادر ، عيال و اولاد و نوادگاني كه تحت تكفل مستخدم متوفي بودند جمعاً از نصف حقوق ماهانه كارمند استفاده ميكردند و سهم اناث از حقوق وظيفه معادل نصف سهم ذكور تعيين شده بود . حصر وراث قانوني به صورت فوق به صورتي كه فقط شامل افراد نفقه بگير خانواده مي گرديد و تعيين سهم اناث از وظيفه برابر نصف سهم ذكورنشان ميدهد كه قانون مذكور متاثر از اصول مذهبي بوده است . با توجه به اينكه در قانون مذكور براي زمان حيات كارمند و دوران سالخوردگي يا از كارافتادگي او فكري نشده بود بلكه فقط وراث وي از حمايت اجتماعي برخوردار مي گرديدند لذا نمي توان آن را قانوني جامع در زمينه تامين كاركنان دولت دانست زيرا در شرايطي كه اصل استخدام و تعيين حقوق زمان اشتغال فاقد ضوابط قانوني بود و براي حقوق بازنشستگي و از كار افتادگي نيز پيش بيني لازم بعمل نيامده بود پرداخت حقوق وظيفه به وراث را مي توان فقط قدمي در جهت تامين كاركنان دولت تلقي نمود . اما اولين قانون گذاري در زمينه تامين اجتماعي كاركنان دولت بعنوان قسمتي از حقوق استخدامي و به منظور حمايت از آنان و وارث آنان در مقابل پيري و فوت و ازكار افتادگي در سال ۱۳۰۱ بعمل آمد . در حقيقت ميتوان گفت بيست و دوم آذر ۱۳۰۱ روز پيدايش نظام بازنشستگي در ايران است . قبل از آن در روابط استخدامي دولت و مستخدم حالتي كه مستخدم بدون انجام دادن كار از حقوق يا مقرري بهره مند شود وجود نداشت . در فصل چهارم قانون استخدام كشوري مصوب ۲۲ آذر ۱۳۰۱ اصولي كه در زمينه بازنشستگي پيش بيني شده بود عبارت بود از : كارمند بعد از مدت معيني انجام خدمت و رسيدن به سني كه قاعدتاً توانايي انجام كار خود را از دست ميدهد بدون آنكه خدمتي انجام دهد از حقوق بهره مند شود . هر كس كه بعلت حادثه اي عليل و ازكار افتاده شود و قادر به ادامه خدمت نباشد بدون رعايت خدمت وسن از مقرري خاص استفاده كند . هر مستخدم كه فوت شود خانواده او در حمايت كارفرمايش كه دولت است قرار گيرد . در قانون مذكور و قوانين بعدي كه در زمينه بازنشستگي و وظيفه در كشور مابه تصويب رسيد هميشه هدف اصلي زير در نظر بوده است : حمايت از كارمند و اعضاء خانواده بلافصل او در مقابل پيري ، فوت و از كارافتادگي لازم به تذكر است ، در قانون مذكور كارمند با داشتن ۵۵ سال سن و ۲۵ سال سابقه خدمت مي توانست بازنشسته شود و امكان بازنشستگي براي كساني كه حداقل دو شرط مزبور را دارا نبودند ، وجود نداشت و سن بازنشستگي اجباري نيز ۷۰ سال بوده است . در سال ۱۳۰۹ شرط سني حذف شد و كارمند مي توانست با داشتن ۲۰ سال سابقه خدمت متوالي و يا ۲۵ سال خدمت متناوب مشروط به اينكه ۲۰ سال آنرا متصدي باشد بدون توجه به سن بازنشسته شود. قانون فوق الذكر يكبار در سال ۱۳۰۸ و بار ديگر در سال ۱۳۲۴ و سپس در سال ۱۳۳۷ شمسي تغييرات بنيادي و اساسي نمود و بالاخره در تاريخ ۳۱/۳/۱۳۴۵ قانون استخدام كشوري فعلي جايگزين قانون گذشته شد و فصل هشتم قانون اخير الذكر نيز كه اختصاص به مقررات بازنشستگي و وظيفه دارد از سال ۱۳۴۵ تاكنون چند بار دچار تغييرات گوناگون شده است . اصلاحات متعدد اين قانون اكثر مواد آنرا از صورت اوليه خارج ساخته و در جهت تامين آينده كاركنان دولت ارتقاء داده است . در عين حال برخي ازدستگاههاي دولتي نيز بنا بر شرايط خاص خود داراي مقررات خاصي در اين زمينه جهت كاركنان خود گرديده اند ( بانكها ، صدا و سيما و ..) . در جهت تامين آينده كاركنان بخش خصوصي نيز صرف نظر از تسهيلاتي كه در ابتدا در جهت خطرات ناشي از حوادث كار در نظر گرفته شد ، به مرور برقراري مستمري هاي بازنشستگي ، از كارافتادگي و فوت غير ناشي از كار نيز با مشاركت كارفرمايان مد نظر قرار گرفت.
از هجرت و همچنين از جهاد، تعبير و تفسير ديگرى هم شده است و آن اينكه از هجرت تعبير به هجرت از گناهان مىشود: الْمُهاجِرُ مَنْ هَجَرَ السَّيِّئاتِ مهاجر كسى است كه از گناهان هجرت كند و دورى گزيند.
آيا اين تعبير و تفسير درست است يا نه؟ مثلًا كسى كه به گناهى آلوده است اگر از آن گناه دست شست، كناره گيرى كرد و دور شد، نوعى مهاجر است چون از گناه دورى جسته است. با اين منطق همه توبه كاران دنيا مهاجر هستند چون يكمرتبه گناه و سيّئه را كنار گذاشته و از آن هجرت كردهاند، نظير فُضَيْل بن عياض و بُشر حافى. فضيل بن عياض مردى است كه در ابتدا دزد بود. بعد تحولى در او پيدا شد، تمام گناهان را كنار گذاشت، توبه واقعى كرد و بعدها يكى از بزرگان شد. نه فقط مرد باتقوايى شد، بلكه معلم و مربى عده ديگرى شد، درحالى كه قبلًا يك دزد سر گردنه گيرى بود كه مردم از بيم او راحتى نداشتند.
يك شب از ديوارى بالا مىرود، روى ديوار مىنشيند و می خواهد از آن پايين بيايد. اتفاقاً مرد عابد و زاهدى شب زنده دارى مىكرد، نماز شب مىخواند، دعا مىخواند، قرآن مىخواند و صداى حزين قرآن خواندنش به گوش مىرسيد. ناگهان صداى قرآن خوان را شنيد كه اتفاقاً به اين آيه رسيده بود: الَمْ يَأْنِ لِلَّذينَ امَنوا انْ تَخْشَعَ قُلوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ آيا وقت آن نرسيده كه مدعيان ايمان، قلبشان براى ياد خدا نرم و آرام شود؟ يعنى تا كى قساوت قلب، تا كى تجرّى و عصيان، تا كى پشت به خدا كردن؟! آيا وقت روبرگرداندن، رو كردن به سوى خدا نيست؟ آيا وقت جدا شدن از گناهان نيست؟ اين مرد كه اين جمله را روى ديوار شنيد، گويى به خود او وحى شد، گويى مخاطبْ شخص اوست؛ همان جا گفت: خدايا! آرى، وقتش رسيده است، الآن هم وقت آن است. از ديوار پايين آمد و بعد از آن، دزدى، شراب، قمار و هرچه را كه احياناً مبتلا به آن بود كنار گذاشت. از همه هجرت كرد و دورى گزيد. تا حدى كه براى او مقدور بود، اموال مردم را به صاحبانشان پس داد يا لااقل استرضاء كرد، حقوق الهى را ادا كرد، جبران مافات كرد. پس اين هم مهاجر است يعنى از سيّئات و گناهان دورى گزيد.
در زمان امام موسى كاظم عليه السلام مردى در بغداد بود به نام بُشر؛ از رجال و اعيان و عيّاشان بغداد بود. يك روز حضرت موسى بن جعفر (سلام اللَّه عليه) از جلوى درب خانه اين مرد میگذشت. اتفاقاً كنيزى از خانه بيرون آمده بود براى اينكه زباله هاى خانه را بيرون بريزد. در همان حال صداى تار از آن خانه بلند بود. معلوم بود كه ميخوارگان در آنجا مشغول ميخوارگى و خوانندگان و آوازه خوانان مشغول آوازخوانى هستند. امام از آن كنيز به طعن و استهزاء پرسيد: اين خانه، خانه كيست؟ آيا صاحب اين خانه بنده است يا آزاد؟ كنيز تعجب كرد، گفت: آيا نمی دانى؟ خانه بُشر، يكى از رجال و اعيان است. او مىتواند بنده باشد؟! معلوم است كه آزاد است! فرمود: آزاد است كه اين سر و صداها از خانهاش بيرون مىآيد؛ اگر بنده بود كه اوضاع اينطور نبود. امام اين جمله را فرمود و رفت. اتفاقاً بشر منتظر بود كه اين كنيز برگردد. چون او دير برگشت، از او پرسيد: چرا دير آمدى؟ گفت: مردى كه علائم صالحان و متقيان در سيمايش بود و آثار زهد و تقوا و عبادت از او پيدا بود، از جلوى درب خانه عبور می کرد، چشمش كه به من افتاد سؤالى كرد، من هم به او جواب دادم. گفت: چه سؤالى كرد؟ گفت: او پرسيد صاحب اين خانه آزاد است يا بنده؟ من هم گفتم آزاد است. او چه گفت؟ او هم گفت: بله كه آزاد است، اگر آزاد نبود كه اينطور نبود! همين كلمه، اين مرد را تكان داد. گفت: كجا رفت؟ كنيز گفت: از اين طرف رفت. بشر مجال اينكه كفش به پا كند پيدا نكرد؛ پاى برهنه دويد و خود احساس كرد كه اين مرد بايد امام كاظم (سلام اللَّه عليه) باشد. خود را خدمت امام رساند و به دست و پاى ايشان افتاد و گفت: آقا! از اين ساعت مىخواهم بنده باشم، بنده خدا باشم. اين آزادى، آزادى شهوت است و اسارت انسانيت. من چنين آزادىاى را كه آزادى شهوت باشد، آزادى دامن باشد، آزادى تخيّل باشد، آزادى جاه و مقام باشد و آن كه اسير است عقل و فطرت من باشد، نمىخواهم. می خواهم از اين ساعت بنده خدا و از غير خدا آزاد باشم. همان لحظه به دست امام توبه كرد؛ يعنى در همان لحظه از گناهان دورى جست، كناره گيرى كرد، تمام وسايل گناه را بدور ريخت و به گناهان پشت و به طاعت رو كرد (الْمُهاجِرُ مَنْ هَجَرَ السَّيِّئاتِ). پس اين هم مردى است مهاجر، چون از گناهان هجرت كرد. مجموعه آثاراستاد شهيد مطهرى، ج23، ص: 591
باسلام خدمت خواننده ی محترم...این وبلاگ توسط اساتید بزرگوار و طلاب حوزه ی علمیه حضرت خدیجه (س)ماهشهر در حال فعالیت است .امید است با نظرات خود ما را در تهیه این وبلاگ به نحو احسن ومفید یاری بفرمایید.
آخرین نظرات